مبادیِ فلسفیِ «قواعد» در علومِ اجتماعی از وینچ تا دیویدسن
کلمات کلیدی:
قواعد, کُنش معنادار, کُنش اجتماعی, علّیت, عاملیت, علومِ اجتماعیچکیده
در این مقاله می کوشم به تحلیلِ فلسفیِ جایگاه و نقشِ «قواعد» در چارچوبِ زندگیِ اجتماعی بپردازم، و نشان دهم که یک علم اجتماعیِ قواعدبنیاد چه مبادی و لوازمی دارد. در این راستا، ابتدا بحثهای کلاسیکِ وینچ دربابِ «کنشهای معنادار» را بازسازی می کنم، و نشان می دهم که چگونه وینچ با تحلیلِ «زندگی اجتماعیِ قاعده مند» نوعی «جامعه شناسی تفسیری» پی می ریزد. سپس به سه نقدِ اصلی به استناد به «قواعد» به عنوان منبعِ تحلیلهای جامعه شناختی می پردازم، که به نظر می رسد خزانۀ فلسفیِ وینچ برای پاسخ به آنها کفایت ندارد. در گامِ آخر این ادّعا مطرح می گردد که بسیاری از این نقدها به فقدانِ نوعی «نظریۀ عاملیت» در «نظریۀ ساختاریِ» ویتگنشتاینیِ وینچ بر می گردد، و از اینرو می توان با افزودنِ یک نظریۀ عاملیتِ مقتضی آن نقدها را پاسخ گفت. بدین منظور، ایدههای دیویدسن، دیگر فیلسوفِ تفسیرگرای سدۀ بیستم، به عنوان منبعی ارزشمند برای دستیابی به فهمِ بهتری از رابطۀ کُنشگران با قواعدِ اجتماعی معرّفی می شود.