نسبت «خود» با «دیگری» در اندیشۀ دکارت و پاسکال
کلمات کلیدی:
دکارت, پاسکال, خود, دیگری, خودآیینی, دگرآیینیچکیده
دکارت میکوشد با بهکارگیری راهکار شک و بهیاری روش تحلیل، نخست هستی خود را اثبات کند و سپس چیستی «خود» را در مقام جوهر اندیشنده معلوم سازد. او پس از روشنکردن تکلیف «خود» در دو تأمل نخست است که از رهگذر تصورات واضح و متمایزی که از «دیگری» (اعم از خداوند و موجودات دیگر) در خود مییابد، دربارة هستی و چیستی «دیگری» حکم صادر میکند. او سرانجام، با استفاده از حقایق مکشوف با نور طبیعی عقل است که به سراغ اصول تنظیمکنندۀ مناسبات با دیگری میرود. اما پاسکال در ضمن اعتراف به عدم امکان کشف «خود» از طریق دروننگری، فرآیند ابتکاری دکارت در تأملات را وارونه میسازد و کشف «خود» را در گرو رابطهاش با «دیگری» و متأخر از آن میداند. بدین ترتیب سوژۀ اندیشندۀ آزاد و خودآیین دکارتی که «دیگری» را جز در مقام متعلق شناخت خود به رسمیت نمیشناسد و هستی و چیستی «دیگری» را در گرو تصوری میپندارد که «خود» از او دارد، درست در برابر انسان مجبور و دگرآیین پاسکالی قرار میگیرد که هستی و چیستیِ خود او نیز بر دو محور پیش و پس از هبوط، از سویی، و پیش و پس از دریافت فیض الهی، از دیگر سو، وابسته است که در هیچکدام ارادة آدمی مطلقا نقشی ندارد. تنها تغییر وضعیت وی پیش و پس از دریافت فیض الهی، در تجربۀ نحوههای متفاوتی از دگرآیینی و عدم امکان تجربۀ هر گونه خودآیینی است و سرانجام، تنظیم مناسبات با «دیگری» نیز تنها در پرتو ارجاع به یک «ابردیگری» که خداوند باشد میسر میگردد.